حمیدرضاجونمحمیدرضاجونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

روح زندگی ام

پسرم

این عکسا برا چهارماهگیه پسرمه که وقت نداشتم بزارم بزوردستاشو دراورد اووووو الهی قربونت بشم ...
31 خرداد 1393

رفتن به حسین آباد

حسین آباد باغ همسرم ایناست که هر وقت حالو هوای گردش کنیم میریم اونجا خیلی قشنگو سر سبزه آخرای عید بود که همسرم میخواست بره مشهد باهم رفتیم اونجا حمیدرضاجونم بار اولش بود میرفت اونجا خیلی تعجب کرده بود ولی آخراش خیلی گریه میکرد خسته شده بود مغرب که شد برگشتیم به خونهخیلی خوش گذشت  اینم چندتا عکس از اونجا قربون هردوتون آخه پسرم چه غمگینه اینم خاله حنانه   ...
31 خرداد 1393

برگشتم

سلام به همه ی دوستایی که ازم ناامید شدن باور کنید تا میخوام بیام پشت نت یه اتفاقی میوفته اصلا وقت نمیکنم ویه چند مدتی میشه که مشکل توی آپلود کردن عکسا داشتم برنامش خراب شده بودتادوباره نصب کردم ومهمتر از همه امتحاناتم شروع شده بودن که بسلامتی تموم شدن واقعا با بچه داری درس خوندن نمیشه بد شرایطیه ولی خدا کمک کرد این ترم به خوشی تموم شد دست مامان گلم درد نکنه بامن همکاری کرد و حمیدرضارو نگه میداشت تا من با آرامش برم دانشگاه ولی بازم سر کلاسا یه لحظه حواسم بهش پرت میشد مادر یعنی همین واقعا مادر بودن شیرینه تا آدم خودش مادر نشه قدر مادرشونمیدونه....خلاصه بعداز چند مدت الان باآرامش به وبلاگ میرسم ...
31 خرداد 1393
1